بهاربهار، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

بهار آغاز عشقی بی تکرار

سفر پرماجرا - قسمت دوم

این روزها کمبود وقت و نداشتن اینترنت من رو از وبلاگم دور کرده! حالا که فرصتی پیش اومده به همراه قطره ای اینترنت، ادامه خاطرات سفرمون رو مرور می کنم. به سمت بجنورد که حرکت کردیم بهار خوابید و تقریبا تا برسیم خواب بود. شب ساعت 10 رسیدیم و بهار که دیگه بیدار شده بود از دیدن مادربزرگش واقعاً ذوق زده شده بود و از در و دیوار بالا می رفت. شب که خیلی خسته بودیم به خاطر زیارتهای شبونه، تخت خوابیدیم. فردا بعد از ظهر عازم گشت و گذار شدیم اول رفتیم بوستان جاوید سر مزار بابای علی که فاتحه بخونیم که بهار خواب بود و اونجا تازه بیدار شد. بعد رفتیم یه گشت تو بازار زدیم و رفتیم آیینه خانه مفخم رو ببینیم که گفتن واسه تعمیرات فعلاً بازدید نداریم. آیینه خانه م...
26 خرداد 1392

18 ماهه من

عزیزم! نفسم! زندگیم پر شده از تو، 18 ماهه من! یک سال و نیم از بودنت می گذره و چه روزهایی که با هم نداشتیم 18 ماهه من الان 12 تا دندون داره، با 85 سانت قد، و 10 کیلو وزن امروز هم رفتیم واکسنت رو زدیم! 18 ماهه من دوستت دارم! ...
20 خرداد 1392

سفر پرماجرا - قسمت اول

جمعه 3 خرداد عازم سفر به مشهد مقدس شدیم. اولین بار بود که با ماشین خودمون به مشهد می رفتیم اونم با وجود وروجکی مثل بهار. اما برخلاف تصور ما، این بار بهار خیلی بچه خوب و آرومی بود. یا خواب بود یا تو بغل مامان بزرگ و بابابزرگ و داییش خودشو لوس می کرد و باهاشون می خندید و بازی می کرد. گاهی هم باباش رو که در حال رانندگی بود، ناز می کرد. دو سه ساعتی توی پارک ملت دامغان توقف کردیم و اونجا ناهار خوردیم و استراحت کردیم. مقصد بعدی ما نیشابور بود. تخته گاز می رفتیم که مثلاً زود برسیم نیشابور. اما درست بین شاهرود و سبزوار بود که ماجراها شروع شد.  اول از همه پلیس ما رو به علت سرعت غیرمجاز متوقف کرد. البته اون موقع داداشم رانندگی می کرد. خلاصه با ...
16 خرداد 1392

کمی آسمانی شدیم

هفته ای که بر ما گذشت غیر قابل توصیف هست!! در این هفته به عشق حضرتش، هشتمین دُر گهر بارش، بر روی بال فرشتگان کمی آسمانی شدیم. چه حس خوبی داشت وقتی 2 بار رفتنت به دلایل مختلف لغو شد، زیارت شاه عبدالعظیمِ حسنی را راه چاره تسکین یافتیم، اما غریب الغربا با سخاوت تمام سفره خوان رحمتش را برایمان پهن کرد. تا لحظه آخر هنوز باور نداشتم، اما اکنون بعد از گذشت یک هفته، حالا باور ندارم که تموم شد. اولین بار با اولین فرزند به حریم امنش راه یافتیم، با این که فرصت زیارت و عبادت با وجود کودکی که با جسارت تمام، کودک درونش را در صحن مطهرش آزاد می کرد و ما را به دنبال خود می کشاند اما حالا برای لحظه ای برای اندکی آسمان را لمس کردیم و بر بارگاه ملکوتیش اشکی...
11 خرداد 1392
1